پسر بد
دوشنبه 92 اردیبهشت 23 :: 10:32 صبح :: نویسنده : Bad_boys3491
من یاد گرفته ام .. هیچ طوفانی .. تا ابد نخواهد ماند ... با لبخند قهر نخواهم کرد معجونیست از همه چیز کنارم باش احساسِ قدرت کند دلم موضوع مطلب : دوشنبه 92 اردیبهشت 23 :: 10:20 صبح :: نویسنده : Bad_boys3491
برای بعضی دردهانمی توان گریه کرد...
موضوع مطلب : دوشنبه 90 مرداد 17 :: 3:21 عصر :: نویسنده : Bad_boys3491
من تکه تکه شده ای روزگارم... رهایم کنید... رها ... بگذارید تکه هایم را میان تمام دیوانگان عالم تقسیم کنم، ما دیوانه ها را به کار عشق و عاشقی ما بگذارند؛ هر چه زودتر دست از ما بشوید، چشم از ما بردارید... های دیوانه دنیای دیوانه ... !!! من اگر دیوانه ام زنجیرم کنید... دیوانه بودن بهتر است از (آدم) بودن آهای دیوانگان عالم بیاید اینجا زنجیر میشویم یادت هست گفتی :" بیا تا زنجیرا ت من باشم زنجیر دیوانه ای بودن آرزوی صد ساله ام است آنهم دیوانه ای از حوالی حال و هوای خودم " آهای دیوانه بیا اینجا دیوانگان هوشیار نما بسیارند. اینجا دیوانه در دیوانگی همچون دیوانه ای در آنسوی یک دیوانگی به سوی دیوانه ای دیگر در حرمت دیوانگی لبخند میزند. دیوانه ای در عمق دیوانگی برای دیوانه خود به فکر فرو می رودکه دیوانه را آیا دیوانگی از من یا دیوانه را بس دیوانگی در این دیوانه سراست؟ یادش میرود دیوانه که دیوانه در نگاه دیوانه ای خود به دیوانگی میرسد... بیا به نقطه اعلای این دیوانگی برسیم.
های دیوانه ... کجاست هوش مدهوشی که در دیوانگی دست دیوانه ای مرا به سوی این دیوانه بکشاند؟!؟ و دیوار وار به دیوانگی ، دیوانه من دیوانگی را فریاد کن... تا این دیوانه در دیوانه سرا به دیوانگی برسد واز خود رها شود رها ... کجای؟؟؟ صدایت :" آه های.... من اینجا ام.....آههههههای دیوانه ای من ! " این دیوانه در خود مانده و از دیوانگی به دیوانه خود می نگرد که هی دیوانه چرا دیوانه ات هستم؟؟؟ وای این دیوانه در منطق دیوانه من به دنبال کدامین وازه دیوانه میگردد. که دیوانه وار در من دیوانه می گردد. دیوانه کنج نهان دارد در دل ... دیوان شو و در دیوانگیت غرق شو ! دیوانه غرق است... غرق تر ... دیوار ها برای این دیوانه کوتاه اند... آه دیوارها برای دیوانه ای چون دیوار کوتاه و ناتوان است. دیوانه را باید دیوانه ای در دیوانگی غرق کند تا دیوانه وار در دیوانگی رها شود... رها... دیوانه از دیوانگی نمی ترسد و دیوانه وار به سوی نا کجا به دیوانگی خود میرود... تو خوب میدانی :" هوشیاری از آنها باشد از آنها که طواف دل بلد نیستند و سنگ را ترجیح می دهند بر چرخیدن گرد دل " پاسخ را کدامین دیوانه می داند ... تو میدانی؟؟؟ پاسخ این رمزها کلید این معما ها پیش اوست... رهایم مکن ورنه باز هشیاری به سراغم خواهد آمد. می خواهم غرق تر شوم در این دیوانگی...
دیوانه در دیوانگی غرق است و نجات تنها واژ ه ای دیوانه است که دیوانگی را فسخ می کند.
های دیوانه !!!
موضوع مطلب : دوشنبه 90 مرداد 17 :: 3:18 عصر :: نویسنده : Bad_boys3491
صبح آمدنی نیست !
در را باز می کنم به امید نوری که خبر از صبحی دهد تا یادم برود که این جا شب است و سیاهی ... و آدم های که تا صبح مرده اند و در هم تنیده اند . صبح شوم تر از شب خبر آغاز دیگریست برای گمراهی و تاریکی تا در میان روابط خود را هویت بدهیم . اوه سلام آهان صبح شما بخیر یادم باشد امروز هر کس را دیدم بگویم دیگر امیدی به سلامتی و دیدار نیست . این شهر را مرض عجیب به سوی انقراض عاطفه ها می برد و همه انکار یادشان رفته که چشمانشان را واکسین کنند و جوری دیگر ببینند یادم باشد به دومین کسی که دیدم بگویم باران فاجعه نزدیک است و همه تنها می مانند تا دیگر رابطه ها پیوند های پوچ و ساده شوند. سرک ها میگیریند برای مرگ نسلی نابالغ که سجده سنگ و آتش را نکرده کافراند آنها آب بازی بلدند ولی هیچ دریای برای غرق شدن نیست تا ماهی ها نسلی نو را بارور شوند . باید بروم انکار شب های سیاهم صبح نمی شود و هرچی بگویم همین است همین ؛ چی فرقی دارد برای آدمهای که خود را در پیله کرده و منتظر معجزه شگفتنند ! خدا خسته است ، دیگر اینجا پیامبری زاده نخواهد شد و بچه های بی هویت در آزمایشگاه ها شیر مادران باکره را خواهند بلعید . آدمها اینجا چقدر آشنا و غریبه اند انگار که بوی آنسانیت از آنها رفته است ، تعفن می بارد ... خودم را رها میکنم در همین دیوارهای پیر که با من و این دنیا قهراند و هیچ وقت آغوش خود را باز نمی کنند ولی چقدر جسور و با استقامت ... کاش کمی می بودیم . تمام رنگ های را بر می دارم .... دیوار ها باید بخندند و تازه شوند ... رنگ ... رنگ ... رنگ ... رنگ ... رنگ ... آه نمی شود این رنگ ها هم بی هویت سیاه می مانند ؛ دلم را بر می دارم می گذارم کنار دیوار تا درد هایش را زمزمه کنند ، خودم باید حرکت کنم تا برکت بیاید اگر بیاید؟ آیا می آید؟... قدم برمی دارم باید به نزدیک ترین منبر بروم و فریاد بزنم آهی مردم ... صبح آمدنی نیست !
موضوع مطلب : یکشنبه 90 مرداد 16 :: 2:59 عصر :: نویسنده : Bad_boys3491
چاهروزی مردی داخل چاهی افتاد و بسیار دردش آمد یک روحانی او را دید و گفت :حتما گناهی انجام داده ای یک دانشمند عمق چاه و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت یک روزنامه نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد یک بودایی به او گفت : این چاله و همچنین دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعیت وجود ندارند یک پزشک برای او دو قرص آسپرین پایین انداخت یک پرستار کنار چاه ایستاد و با او گریه کرد یک روانشناس تحلیل کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاه کرده بودند پیدا کند یک تقویت کننده فکر او را نصیحت کرد که : خواستن توانستن است یک فرد خوشبین به او گفت : ممکن بود یکی از پاهات رو بشکنی سپس فرد بیسوادی گذشت و دست او را گرفت و او را از چاه بیرون آورد موضوع مطلب : شنبه 90 مرداد 8 :: 11:23 صبح :: نویسنده : Bad_boys3491
آدم کیست؟ همان شخصیتی که آزاد است، اگر عالم بشوی آزاد نمی شوی ولی اگر آدم بشوی آزاد خواهی بود. سعدی هم گفت: مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی؟ « براستی آدم محترم است و شایستة تکریم» اگر فهمیدیم که آدم کیست می دانیم آزادی چیست. موضوع مطلب : |
منوی اصلی آخرین مطالب پیوندهای روزانه پیوندها نویسندگان bad_boys3491 (0)
آمار وبلاگ بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 2
کل بازدیدها: 23358
|
||